پسر زمستان

گذشتیم از ساده‌ترین چیزهایی که حقمون بود… همون چیزهایی که توی بقیه‌ی دنیا، حتی بهش فکر هم نمی‌کنن. یه حساب پی‌پال، یه کارت برای خرید از بازار جهانی، و اینکه با نوشتن یه پروژه، بتونی دقیقاً همون چیزیو بخری که دلت می‌خواد... نه آرزو، واقعیت؛ یه ماشین، یه موتور، یه وسیله‌ای که صرفاً خواستنش کافی باشه.

آره، بخند…

ما هم خندیدیم،

هی خندیدیم و جوک ساختیم،

تا جایی که صدای خنده‌هامون با صدای خاموشی یکی شد.

برق نیست، آب نیست… ولی خب، مهم اینه که «شوخی» بلدن مردم.

 

دل‌خوش شدیم به چیزهایی که فقط اسمش مونده.

شدیم آدم‌هایی با ظاهر مرتب، واژه‌های قشنگ،

که تهش فقط بلدیم بگیم: "به ما چه؟"

تا مبادا، یه وقت، زیادی واقعی به نظر بیایم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
پسر زمستان

به قول صائب تبریزی:
گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می کند ...

Friends
Amirhossein

به قول صائب تبریزی:
گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می کند ...