پسر زمستان

۲۹ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

گاهی وقتا لازم نیست گذشته رو حل کنیم، فقط باید بپذیریمش، بشناسیمش و بذاریم کناری بمونه ...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

از اینکه از ساده‌ترین چیزها محروم شدیم، از اینکه حتی یک حساب پی‌پال نداریم، از اینکه برای خرید چیزی که حق مسلم ماست باید حسرت بخوریم، دلمون می‌سوزه. اینا فقط چیزهای کوچیک نیستن. این‌ها نشان از یه دنیا هستن که به ما پشت کرده، از ما گرفته، و هیچ‌وقت نخواست که به ما چیزی بده.

همیشه از زمانی که با اینترنت آشنا شدم تا همین الان، می‌خواستم مثل همه‌ی دنیا از اینترنت خرید کنم، یه کتاب از آمازون سفارش بدم، حتی یه اشتراک ساده برای یه سرویس آنلاین. ولی حالا، این‌ها به یک رویا تبدیل شدن. رویاهایی که هر روز می‌میرن. هر روز که می‌گذره، حس می‌کنم یه تکه از خودم کم می‌شه. هر روز که نمی‌تونم به دنیای بیرون دسترسی داشته باشم، انگار یه گوشه از قلبم ترک می‌خوره. دلم برای اون لحظه‌ها که می‌تونستیم مثل همه‌ی دنیا زندگی کنیم، تنگ میشه. اما این فقط یه بخش از دنیای سیاهه که داریم توش نفس می‌کشیم.

ما چیزی بیشتر از امکانات مادی از دست دادیم. ما عزت نفس‌مون، امیدمون، حتی رویاهای ساده‌مون رو از دست دادیم. وقتی می‌بینی دنیا داره پیشرفت می‌کنه و تو هر روز بیشتر از اون عقب می‌مونی، قلبت درد می‌گیره. احساس می‌کنی انگار زندگیت یه تله‌ست، یه تله‌ای که هر لحظه درش به دام می‌افتی و هیچ راهی برای فرار نیست.

اما دردناک‌ترین قسمت اینجاست. اینکه به اسم "مقاومت" از ما خواستن که همه‌چیز رو تحمل کنیم. به اسم دفاع از کشور، به اسم حفظ شرف، به اسم ایستادگی... در حالی که خودمون، مردم خودمون، داریم نابود می‌شیم. ما توی این شرایط گم شدیم. نه دروغ‌ها و وعده‌های بزرگ به کارمون میاد، نه شعارهای پر صدا.

و شاید این بزرگ‌ترین خیانت تاریخ باشه که در دل این همه مبارزه و فداکاری، فراموش کردیم که "مقاومت" برای چیزی نیست که خودتو در اون گم کنی. مقاومت برای کشوری نیست که توش حتی نمیتونی خودتو پیدا کنی. در نهایت، شاید باید از خودمون بپرسیم: در این همه تلاش برای نجات کشور، کی برای نجات ما ایستاد؟

هر روز وقتی نگاه می‌کنم به دنیای بیرون، به افرادی که زندگی‌شون رو می‌کنن، با آرامش و امکانات ساده‌ای که حق هر انسانیه، می‌بینم که چیزی که از دست دادیم، فقط نبود یه حساب پی‌پال نیست. چیزی که از دست دادیم، همون چیزی بود که باعث میشه برای هر نفس، برای هر تصمیم، برای هر لحظه، درد بکشیم.

شاید الان که این رو می‌نویسم، هزاران نفر دیگه مثل من همین حس رو دارن. به اسم "مقاومت" فراموش کردیم که قبل از هر چیزی باید برای خودمون مقاومت کنیم. برای لحظاتی که حق داریم زندگی کنیم، نه فقط برای لحظاتی که داریم زنده می‌مونیم.

خوبه آدم کمال‌ گرا نباشه. این جمله رو، هرکسی نمیتونه دک کنه.

خلاصه ای از این روزا، دارم یه سیستم لایسنس گذاری مینویسم، یه چیزی از بیس که برا اینده بسیار بهش نیاز دارم.

این وسط وبلاگ جدیدم تو وردپرس اماده شده، آما کمال گرایی اگه بخوام به آلمانی خیلی سخت بگم، دهنمو سرویس کرده چون یه قالب ساده و خوشگل گذاشتم، ولی میگه غلط اضافی نکن خودت بنویس :/

ولی من شکستش میدم، بهتون قول میدم

 

پ ن : وسط این همه کار و خستگی، همین که تو رو دارم ارامش بهم تزریق میشه

به خودم : لطفا اذیتش نکن، تو باید ذوق تو چشماش، لمس دستاشو داشته باشی :)

درسته بیان دیگه ارزشی برامون قائل نیست همه چیز از امار تا تاریخ پستا خراب شده ولی دلیل نمیشه هنوز نیایم و دوستای وبلاگنویسمون رو یادمون بره

چه خبر چیکار میبینید رفقا ؟

پ ن : وقتی میگم رفقا یاد کتاب ۱۹۸۴ میوفتم اونم با صدای آرمان سلطان زاده عزیز

گذشتیم از ساده‌ترین چیزهایی که حقمون بود… همون چیزهایی که توی بقیه‌ی دنیا، حتی بهش فکر هم نمی‌کنن. یه حساب پی‌پال، یه کارت برای خرید از بازار جهانی، و اینکه با نوشتن یه پروژه، بتونی دقیقاً همون چیزیو بخری که دلت می‌خواد... نه آرزو، واقعیت؛ یه ماشین، یه موتور، یه وسیله‌ای که صرفاً خواستنش کافی باشه.

آره، بخند…

ما هم خندیدیم،

هی خندیدیم و جوک ساختیم،

تا جایی که صدای خنده‌هامون با صدای خاموشی یکی شد.

برق نیست، آب نیست… ولی خب، مهم اینه که «شوخی» بلدن مردم.

 

دل‌خوش شدیم به چیزهایی که فقط اسمش مونده.

شدیم آدم‌هایی با ظاهر مرتب، واژه‌های قشنگ،

که تهش فقط بلدیم بگیم: "به ما چه؟"

تا مبادا، یه وقت، زیادی واقعی به نظر بیایم.

وسط کار بودم که این جمله، مثل صدای بلندِ یه حقیقت تو ذهنم پخش شد
درست مثل یه سکانس از ای چی گو ای چیه؛ لحظه‌ای که فقط یک‌بار میاد و قراره مسیرت رو تغییر بده.
برای اینکه این تلنگر همیشه جلو چشمم باشه، اینجا ثبتش می‌کنم:

با همه‌ی توانم، با همه‌ی تلاشم، راهی رو اومدم که کم‌تر کسی جرأت قدم گذاشتن توش رو داره.
رسیدم به نقطه‌ای که باید محکم‌تر از همیشه بایستم.
چون من آدم باخت نیستم.

برای گوشه‌ گوشه‌ی ایران نوشتیم #تسلیت، و امروز نوبت شهر من، پایتخت اقتصادی کشور، شد... با اندوه از دست دادن چند همشهری عزیز ایران قشنگ ما سرزمین غم نبود، ما را با بی‌تدبیری‌هایشان به سوی اندوه کشاندند. هیچ‌گاه، هیچ درسی از هیچ حادثه‌ ای نگرفتند ... دردی کهنه که هر روز تازه‌تر می‌شود.

شیرین: میرم خسرو: با هم میریم اون کلمه با هم خود زندگیه  درست یا غلط باید مثل خسروی تاسیان برای تو باشم :) ❤️

تاسیان رو که میبینی انقدر وایب خوب از ایران دهه 50 میگیری، با اینکه سریال یه عاشقانس 

موزیک های قدیمی ، رفاقت های پایدار 2 نفره ، مستی دو نفره و حال خوب 

پسر زمستان

به قول صائب تبریزی:
گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می کند ...

Friends
Amirhossein

به قول صائب تبریزی:
گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می کند ...