پسر زمستان

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزنوشت» ثبت شده است

گاهی وقتا لازم نیست گذشته رو حل کنیم، فقط باید بپذیریمش، بشناسیمش و بذاریم کناری بمونه ...

از اینکه از ساده‌ترین چیزها محروم شدیم، از اینکه حتی یک حساب پی‌پال نداریم، از اینکه برای خرید چیزی که حق مسلم ماست باید حسرت بخوریم، دلمون می‌سوزه. اینا فقط چیزهای کوچیک نیستن. این‌ها نشان از یه دنیا هستن که به ما پشت کرده، از ما گرفته، و هیچ‌وقت نخواست که به ما چیزی بده.

همیشه از زمانی که با اینترنت آشنا شدم تا همین الان، می‌خواستم مثل همه‌ی دنیا از اینترنت خرید کنم، یه کتاب از آمازون سفارش بدم، حتی یه اشتراک ساده برای یه سرویس آنلاین. ولی حالا، این‌ها به یک رویا تبدیل شدن. رویاهایی که هر روز می‌میرن. هر روز که می‌گذره، حس می‌کنم یه تکه از خودم کم می‌شه. هر روز که نمی‌تونم به دنیای بیرون دسترسی داشته باشم، انگار یه گوشه از قلبم ترک می‌خوره. دلم برای اون لحظه‌ها که می‌تونستیم مثل همه‌ی دنیا زندگی کنیم، تنگ میشه. اما این فقط یه بخش از دنیای سیاهه که داریم توش نفس می‌کشیم.

ما چیزی بیشتر از امکانات مادی از دست دادیم. ما عزت نفس‌مون، امیدمون، حتی رویاهای ساده‌مون رو از دست دادیم. وقتی می‌بینی دنیا داره پیشرفت می‌کنه و تو هر روز بیشتر از اون عقب می‌مونی، قلبت درد می‌گیره. احساس می‌کنی انگار زندگیت یه تله‌ست، یه تله‌ای که هر لحظه درش به دام می‌افتی و هیچ راهی برای فرار نیست.

اما دردناک‌ترین قسمت اینجاست. اینکه به اسم "مقاومت" از ما خواستن که همه‌چیز رو تحمل کنیم. به اسم دفاع از کشور، به اسم حفظ شرف، به اسم ایستادگی... در حالی که خودمون، مردم خودمون، داریم نابود می‌شیم. ما توی این شرایط گم شدیم. نه دروغ‌ها و وعده‌های بزرگ به کارمون میاد، نه شعارهای پر صدا.

و شاید این بزرگ‌ترین خیانت تاریخ باشه که در دل این همه مبارزه و فداکاری، فراموش کردیم که "مقاومت" برای چیزی نیست که خودتو در اون گم کنی. مقاومت برای کشوری نیست که توش حتی نمیتونی خودتو پیدا کنی. در نهایت، شاید باید از خودمون بپرسیم: در این همه تلاش برای نجات کشور، کی برای نجات ما ایستاد؟

هر روز وقتی نگاه می‌کنم به دنیای بیرون، به افرادی که زندگی‌شون رو می‌کنن، با آرامش و امکانات ساده‌ای که حق هر انسانیه، می‌بینم که چیزی که از دست دادیم، فقط نبود یه حساب پی‌پال نیست. چیزی که از دست دادیم، همون چیزی بود که باعث میشه برای هر نفس، برای هر تصمیم، برای هر لحظه، درد بکشیم.

شاید الان که این رو می‌نویسم، هزاران نفر دیگه مثل من همین حس رو دارن. به اسم "مقاومت" فراموش کردیم که قبل از هر چیزی باید برای خودمون مقاومت کنیم. برای لحظاتی که حق داریم زندگی کنیم، نه فقط برای لحظاتی که داریم زنده می‌مونیم.

وقتش بود به وبلاگ بیام و کمی از اسفند بنویسم. این ماه برای من سخت‌تر از گذشته بود، چون شروع مسیر جدیدی برای مهاجرت از وطن شکل گرفته و باید بیشتر وقت و انرژیم رو صرف تمرکز روی انجام دادن بذارم تا اینکه دنبال مواردی برم که اصلا فایده‌ای برام نداره. باید نمونه‌کار خودمو قوی‌تر از گذشته کنم، باید مکالمه تمرین کنم و کارهایی که نوشتم.

به وقت روزهای پایانی سال ۴۰۳، امیدوارم در کنار سلامتی از لحظه‌های زندگی بهترین استفاده رو ببریم.

قبل از سال یه پست از آخرین کتابی که خوندم می‌ذارم؛ کتابی که بعد از شب‌های روشن، خود واقعیم رو به تصویر کشید.

 

داشتن تو کنارم، برد تیمم، همه سختی های این روزا رو به شیرینی تبدیل کرده و این باعث خوشحالیمه.

توی این شرایط سخت، اونایی که برندن، من و توییم 💙💖

من از این شهر خستم، از این محیط امنی که ساختم بیزارم. دلم یه نفس عمیق، وسط شهرهای مختلف ایران قبل از مهاجرت میخواد. ساعت ها به دور از هیاهو با شوق و علاقه کنار جنگل، دریا، کوه، کافه و هرجایی از این خاک، کد بنویسی.

از ذهنی افسرده که به انجام ندادن کار فکر میکنه باید دوری کنم، من باید بشم همون بچه شر، شیطون، بازیگوش و همون خنده های از ته دل بچگی ...

بزرگتر شدن به ما اصلا نمیاد، نه ؟

وبلاگ سابق به بخش کدها برای رزومه تبدیل شد. در اینجا من از موضوعات مختلف مثل معرفی کتاب، فیلم و سریال و به اشتراک گذاری تجربه های کاری مینویسم.

پسر زمستان

به قول صائب تبریزی:
گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می کند ...

Friends
Amirhossein

به قول صائب تبریزی:
گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می کند ...